بهار می رود و من دلتنگم...
اما می دانم تو روزی با همان چشمان معصومت بیصدا می آیی
لباس آبیت را می پوشی
و خرامان خرامان آرام بر دلم فرود می آیی
و من شیدای غریب خنده کنان از عمق وجودم آواز پر شکوه دلدادگی سر می دهم
و نام زیبای تو را با عشق سر هر کوی تکرار می کنم...
به دیدار رخ سیمین گونه ات رقص کنان می شتابم
و از نو برایت ترانه عاشقی می سرایم.
برچسب : آیی, نویسنده : hassanazarm بازدید : 86