لبخند

با من قدم بزن

در سکوت ممتد این کوچه‌های تاریک و متروک

باران با شنیدن صدای گام‌های تو می‌بارد

چه سمفونی باشکوهی خواهد شد

صدای قدم‌های ما و شرشر باران و افتادن برگ‌های پاییزی...

لبخند...

هر شب همراه با نسیم شبانگاهی

آن هنگام که تمام دهکده به خواب رفته است

به خانه‌ی دلم سرک بکش

من تنها در دل شب شادمانه در کنار پنجره منتظر نغمه خیالت نشسته ام

هر شب هنگام بیا تا هر صحبگاه زندگی را از مستی تصویر خیالت هدیه بگیرم

+ نوشته شده توسط حسن آزرم در شنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۶ و ساعت 1:36 |

لبخند...

هرم مردادی دستانت رفتنیست

و من دلم هوایی همچو دی دارد

باز چشمان پر مهر شهریوریت را انتظار می‌کشم

خدا کند این بار، این شهریور زیبا رو به خزان نرود

+ نوشته شده توسط حسن آزرم در شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۶ و ساعت 0:41 |

لبخند...

تو که نیستی گهگاهی به بالکن اتاق همسایه سرک می‌کشم میزی چیده است با دو فنجان خالی چای  نگاهش خسته اما رؤیایی در چشمانش پیداست امشب سکوت تلخش را با فریاد نام دلبرش شکست می‌گفت سال‌هاست سمفونی مردگان می‌خواند و یک چای دو نفره ناب با طعم شیرین لبان نگارش را منتظر استبغضم شکست برای حالش که شبیه هوای این روزهای من است... + نوشته شده توسط حسن آزرم در یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۶ و ساعت 0:19 | لبخند...ادامه مطلب

بازیگوشی‌های باد انگار تمامی ندارد

هر صبح شمیم گیسوان یلدایت را برایم هدیه می‌آورد

تو موهای پریشانت را در باد می‌رقصانی

و خیال نوازش گیسوانت هر شب خواب مرا آشفته می‌سازد.

+ نوشته شده توسط حسن آزرم در پنجشنبه سی ام شهریور ۱۳۹۶ و ساعت 1:18 |

لبخند...

چه غمگین است

این غروب جمعه‌های پاییزی

و سکوت معنی‌دار پیاده روها

امروز مهمان خیابان‌ها بودم

برگ‌ها مست و خرامان خرامان همچون پروانه می‌رقصیدند

من خوب می‌دانم بی قراری برگ‌ها از شوق دیدن رنگ پاییزی چشمان توست.

+ نوشته شده توسط حسن آزرم در شنبه پانزدهم مهر ۱۳۹۶ و ساعت 1:26 |

لبخند...

با من قدم بزن

در سکوت ممتد این کوچه‌های تاریک و متروک

باران با شنیدن صدای گام‌های تو می‌بارد

چه سمفونی باشکوهی خواهد شد

صدای قدم‌های ما و شرشر باران و افتادن برگ‌های پاییزی...

+ نوشته شده توسط حسن آزرم در سه شنبه سی ام آبان ۱۳۹۶ و ساعت 23:26 |

لبخند...

تو که نیستی گهگاهی به بالکن اتاق همسایه سرک می‌کشم میزی چیده است با دو فنجان خالی چای  نگاهش خسته اما رؤیایی در چشمانش پیداست امشب سکوت تلخش را با فریاد نام دلبرش شکست می‌گفت سال‌هاست سمفونی مردگان می‌خواند و یک چای دو نفره ناب با طعم شیرین لبان نگارش را منتظر استبغضم شکست برای حالش که شبیه هوای این روزهای من است... + نوشته شده توسط حسن آزرم در یکشنبه پنجم شهریور ۱۳۹۶ و ساعت 0:19 | لبخند...ادامه مطلب

بازیگوشی‌های باد انگار تمامی ندارد

هر صبح شمیم گیسوان یلدایت را برایم هدیه می‌آورد

تو موهای پریشانت را در باد می‌رقصانی

و خیال نوازش گیسوانت هر شب خواب مرا آشفته می‌سازد.

لبخند...

بهار می رود و من دلتنگم... اما می دانم تو روزی با همان چشمان معصومت بیصدا می آیی لباس آبیت را می پوشی و خرامان خرامان آرام بر دلم فرود می آیی و من شیدای غریب خنده کنان از عمق وجودم آواز پر شکوه دلدادگی سر می دهم و نام زیبای تو را با عشق سر هر کوی تکرار می کنم... به دیدار رخ سیمین گونه ات رقص کنان می شتابم  و از نو برایت ترانه عاشقی می سرایم. + نوشته شده توسط حسن آزرم در جمعه شانزدهم تیر ۱۳۹۶ و ساعت 1:26 | لبخند...ادامه مطلب